آنچه فهم سیاست در کشوری انقلابی را دشوار میکند؛
گروه بینالملل برهان/ محمدرضا عشوری مقدم؛
مصریها از دوران باستان، به چندگانهی اندیشیدن عادت داشتند. گرچه شرایط جغرافیایی اقتضا داشت، اما تقسیم مصر به دو بخش علیا و سفلا به دور از یک نگرش سیاسی نبود. مصریها علیرغم ظاهری که از خود نشان میدهند، غالباً نتوانستهاند هیچ گاه به تفکری یکپارچه دست یابند. این مشکل امروز نیز کاملاً در جامعهی مصر مشهود است.
در تاریخ معاصر مصر، آن گاه که تفکر عربی ناصری حکمفرما بود، بودند اسلامگرایان بسیاری که رویکردی متضاد با اندیشهی قومیِ ناسیونالیستِ عربی داشتند. آن گاه که سادات به دنبال سازش با اسرائیل رفت، هنوز خیلی از مصریها باور نمیکردند که مصر، پیشرو در به رسمیت شناخت کشور مستقل عبری بر خرابههای اشغالشدهی فلسطین باشد. هنوز رویکرد غربگرایانهی مبارک فراگیر نشده بود که حجم گستردهای از انتقادها به سوی او نشانه رفت. خیلی زود گفتمانی انقلابی در مقابل گفتمان حاکمیت قد عَلم کرد.
در یک گفتمان سیاسی به عنوان یک «نظم گفتمان»، این گونه درک میشود که گفتمان در درون فرآیندهای گستردهتر تغییر اجتماعی و فرهنگی، همواره در حال عوض شدن است و بر رسانهها و سایر حوزههای اجتماعی نیز تأثیر میگذارد. بر این اساس، به نظر میرسد باید به این نکته توجه داشت که به تعبیر پیر بوردیو، تحلیل درونی متون یا گفتمانهای سیاسی بدون قرار دادن آنها در حوزهی سیاسی و چارچوب اجتماعی گستردهی آن، تنها ارزشی اندک دارد. بر اساس یک برداشت کلی، سیاست معمولاً در گذر از مرحلهای به مرحلهای دیگر، تغییر میکند؛ تغییری که به عقیدهی بسیاری از افراد، یک بحران در سیاست است، اما برخی از مردم این تغییر را بدین سان درک میکنند که هستی سیاسی، تحت فشار تحولات اجتماعی معاصر است.
در آخرین سالهای حکومت «حسنی مبارک» بر مصر، به وضوح شاهد شکلگیری دو گفتمان متقابل در فضای سیاسیاجتماعی این کشور در قبال حاکمیت و اوضاع سیاسی بودیم. گفتمان اول گفتمانی است که از یک سو همچنان بر «ثبات» به مثابهی یک راهبرد برای آیندهی مصر تأکید میکرد و به شدت نیز از سوی حاکمیت، حمایت و بازتولید میشد. شاید بارزترین شعاری که در پرتوی این گفتمان در آن برهه و به خصوص در ماههای پایانی مانده به انقلاب ارائه شد، همان شعار معروف حامیان مبارک باشد: «الکبیر کبیر، مش عایزین تغییر»: بزرگ، بزرگ است؛ نیازی به تغییر نیست.
در مقابل، به وضوح گفتمانی شکل گرفت که میتوان از آن به «گفتمان تغییر» تعبیر کرد. گفتمان تغییر به مثابهی گفتمان غالب اپوزیسیون، به شدت از سوی حاکمیت تخریب میشد؛ به گونهای که تلاش شد تا با تبلیغات اتهامی، این گفتمان و حامیان آن، در تقابل با منافع ملی مصر معرفی شوند. شعار اصلی این گفتمان شاید همان شعار معروف «لا مبارک» بود. در واقع مهم نبود که از چه طیف فکری و سیاسی باشی، مهم آن بود که هر فردی حاکم باشد غیر از خاندان یا نزدیکان مبارک. حزب حاکم در آن برهه به شدت تلاش کرد تا با دامن زدن به یک تقابل گفتمانی و بر مبنای الگوی «خود و دیگری»، مخالفان را به عنوان «دیگری» نظام معرفی کند.
با وقوع انقلاب در مصر، میتوان گفت شاهد نوعی تغییرات سریع گفتمانی در این کشور بودهایم. آنچه باعث شد تا درک سیاست در مصرِ انقلابی دشوار شود، سرعت تغییرات سیاسی در مدت کوتاه پس از انقلاب تا انتخاب رئیسجمهور جدید است. نادیدهانگاری چنین تحولی از یک سو موجب میشود تا نگاه به تحولات سیاسی این کشور نادرست باشد و از سوی دیگر، به دلیل همین نگاه اشتباه، همواره نوعی پارادوکس در واقعیتهای صحنهی سیاسی این کشور و در نهایت تحلیلی نادرست را موجب شود. عمده اشکال پیشآمده آن است که با گذشت یک سال از وقوع انقلاب، هنوز بسیاری از ناظران سیاسی، با الگوی گفتمانی دورهی مبارک به تحلیل اوضاع داخلی مصر میپردازند؛ گفتمانی که یک سوی آن نظام مبارک بود و سوی دیگر آن جریانهای انقلابی.
آنچه تحلیل اوضاع سیاسی مصر را پس از انقلاب دشوارتر کرد آن بود که صحنهی رقابت سیاسی، علیرغم تغییر گفتمانی، دچار نوعی «تداخل گفتمانی» نیز بود. بر این اساس، در تبیین مهمترین گفتمانهای سیاسی مصر پس از انقلاب، میتوان به این موارد اشاره کرد:
الف) آنچه در نخستین روزهای انقلاب به شدت در محافل سیاسی و رسانهای این کشور مورد توجه بود تقابل دو جریان انقلابی و نظام حاکم به ریاست حسنی مبارک، رئیسجمهور مصر بود. مناقشهی اصلی در آن برهه، آن بود که چه کسانی به جرگهی نیروهای انقلابی پیوستهاند. تعابیر گفتمانی «الثوری» در مقابل «القوات الحکومیه» حاکی از این تقابل است.
بر این اساس، جریانهایی همچون اخوانالمسلمین و سلفیها، علیرغم مخالفت با حاکمیت، از سوی برخی از انقلابیون در این جرگه قرار نمیگرفتند؛ چرا که در محافل رسانهای خبری از فراخوانهای این جریانات برای تجمعات اعتراضی نبود.
بارزترین نمود نیروهای انقلابی در آن برهه را گروههایی همچون جریان دانشجویی «6 آوریل» و دیگر جنبشهای سیاسیاجتماعی فعال انقلابی تشکیل میدادند که به صورت گسترده و علنی به برگزاری تظاهرات خیابانی و اعتراضات ضددولتی در میدان التحریر قاهره و دیگر مراکز مهم سیاسی دامن میزدند.
ب) دومین صحنهی تقابل گفتمانی، در نخستین رقابت انتخابات پارلمانیِ پس از انقلاب روی داد. از نظر بسیاری از مصریها، برای اولین بار صحنهی سیاسی این کشور شاهد برگزاری یک انتخابات آزاد بود. این انتخابات از چند جهت از اهمیت ویژهای برخوردار بود؛ چرا که قرار بود علاوه بر کرسیهای پارلمانی، ترکیب شورای تدوین قانون اساسی مصر نیز با آن رقم بخورد. علاوه بر آن، برای نخستین بار دو جریان اصلی اسلامگرا در این کشور رسماً و آزادانه در این انتخابات شرکت کردند. یکی اخوانالمسلمین که طی دهههای گذشته اجازهی حضور در انتخابات را نداشت و البته از پایگاه مردمی و اجتماعی بالایی نیز برخوردار بود و دیگری جریان سلفی که به اسم حزب النور در انتخابات شرکت کرد و البته این جریان تا آن زمان تمایلی به شرکت در انتخابات از خود نشان نمیداد.
نکتهی مهم در این میان آن بود که عناصر سیاسی وابسته به نظام سابق، به دلیل فضای شدید انقلابی آن برهه، نه قدرت زورآزمایی در صحنهی رقابت را داشتند و نه تمایل جدی برای شرکت در انتخابات از خود نشان میدادند.
گفتمانهای سیاسی غالب آن برهه، اساساً به دو مقوله اشاره داشت: یکی «الإسلامیه» و دیگری «العلمانیه». اساساً در آن برهه مهم آن بود که آیا اسلامگرایان کرسیهای پارلمان را در اختیار خواهند گرفت یا سکولارها. مسئلهی اساسی نیز آن بود که ترکیب پارلمان در مشخص شدن مدل حکومت آینده مبتنی بر چارچوب «الحکومه الدینیه» یا «الحکومه المدنیهـالعلمانیه» نقش بارزی ایفا کند.
با وقوع انقلاب در مصر، میتوان گفت شاهد نوعی تغییرات سریع گفتمانی در این کشور بودهایم. آنچه باعث شد تا درک سیاست در مصرِ انقلابی دشوار شود، سرعت تغییرات سیاسی در مدت کوتاه پس از انقلاب تا انتخاب رئیسجمهور جدید است. نادیدهانگاری چنین تحولی از یک سو موجب میشود تا نگاه به تحولات سیاسی این کشور نادرست باشد و از سوی دیگر، همین نگاه اشتباه، همواره نوعی پارادوکس در واقعیتهای صحنهی سیاسی این کشور و در نهایت تحلیلی نادرست را موجب میشود.
نتیجهای که از این انتخابات حاصل شد پیروزی چشمگیر جریان اسلامگرا و در اختیار گرفتن اکثریت کرسیهای پارلمانی توسط نمایندگان اخوانالمسلمین و سلفیها بود.
ج) اما در تبیین سومین مرحلهی این برههی زمانی کوتاه، میتوان به دورهی برگزاری انتخابات ریاستجمهوری اشاره کرد. به دلیل انحلال حزب حاکم ملی دورهی مبارک، وابستگان این جریان تلاش کردند تا به صورت مخفیانه و مستقل فعالیت کنند. این امر سبب شد تا شاهد به وجود آمدن چند گفتمان متفاوت در سپهر سیاست مصر باشیم.
بر این اساس، میتوان انتخابات ریاستجمهوری مصر را از این حیث به دو دورهی اول و دوم انتخابات تقسیم کرد. در دور اول انتخابات، به دلیل کثرت کاندیداها شاهد نوعی رقابت چندجانبهی گفتمانی بین گفتمانهای اسلامگرایانهی اخوانی، اسلامگرایانهی سلفی، سکولار و فنسالارانه بودیم.
اما دور دوم انتخابات و نتیجهای که حاصل شد، سؤالات بسیاری را برای ناظران صحنهی سیاسی مصر در بر برداشت. بر اساس الگویی که در رقابتهای انتخابات پارلمانی شکل گرفت، شاهد آن بودیم که اکثریت بالایی از کرسیهای پارلمان به دست اسلامگرایان افتاد؛ یعنی اسلامگرایان اخوانالمسلمین و همچنین حزب النور به نمایندگی از گروههای مختلف سلفی این کشور. رقابت اصلی در این بین را اسلامگرایان و سکولارها بر عهده داشتند. دور دوم انتخابات ریاستجمهوری مصر در حالی برگزار شد که همچنان ناظران سیاسی الگوی «اسلامگرا» و «سکولار» را برای تحلیل نتیجهی این انتخابات مورد بهرهبرداری قرار میدادند.
اما اتفاقی که این بار روی داد آن بود که شاهد شکلگیری یک گفتمان جدید در سپهر سیاسی مصر بودیم؛ گفتمانی که یک سوی آن را «الثوریون» و سوی دیگر را «الفُلول» تشکیل میداد. این بار طبقهی جدیدی در میان رجال سیاسی این کشور شکل گرفت که وابستگی به نظام سابق بارزترین ویژگی این گروه به شمار میرفت. برخورد و تضاد گفتمانی، این بار نسبت به تقابل اسلامگرایان و سکولارها شدیدتر بود. نیروهای انقلابی از طیفهای مختلف آن شامل اخوانیها، سلفیان، سکولارها و ناصریها، این بار در مخالفت با «احمد شفیق» به عنوان کاندیدای نظام سابق، از کاندیداتوری محمد مرسی، نامزد جماعت اخوانالمسلمین، به عنوان کاندیدای انقلاب، حمایت کردند. اما این بار نتیجه بر خلاف گذشته برای بسیاری قابل هضم نبود، چرا که کاندیدای سکولار بر خلاف انتخابات پارلمانی توانست تقریباً تا نیمی از آرای انتخاباتی را به خود اختصاص دهد.
در واقع، اتفاقی که این بار افتاد آن بود که یک نوع تداخل گفتمانی بر صحنهی سیاسی جامعهی مصر حاکم بود. از یک سو، شاهد اسلامگرایانی بودیم که مخالف نظام سابق به شمار میرفتند و از سوی دیگر، سکولارهایی که انقلابی بودند، اما حاضر نبودند آنچه را که «اقتدارگرایی اخوانی» خوانده میشد بپذیرند. در واقع این بار، برخی سکولارها بر خلاف میل باطنیشان، حاضر شدند از نامزدی فردی که منتسب به سیستم سیاسی دورهی مبارک بود حمایت کنند. این موضوع از آنجا مورد توجه قرار گرفت که اخوانالمسلمین بر خلاف وعدهی گذشتهی خود که اعلام کرده بود به دنبال کرسی ریاستجمهوری نیست، در این رقابت شرکت کرد. به همین جهت، آقای مرسی، حتی رأی بسیاری از اسلامگرایان را نیز از دست داد. بنابراین مشکل اساسی اینجا بود که بسیاری از افرادی که به مرسی رأی ندادند دلبستگی چندانی نیز به نظام مبارک نداشتند.
د) تحولات سوریه و سیاست خارجی حاصل از روی کار آمدن رئیسجمهور جدید مصر نیز موضوعی است که باعث شد تا شاهد شکلگیری گفتمان جدیدی در صحنهی سیاسی این کشور عربی باشیم.
اینکه مصر جدید با ریاست آقای مرسی باید چه سمتوسوی جدیدی را در سیاست خارجی خود پی میگرفت، بسیار برای محافل سیاسی داخلی و خارجی حائز اهمیت بود. این سؤال مطرح بود که آیا مصر جدید باید نگاه به شرق داشته باشد یا نگاه به غرب؟ بر این اساس، هر گونه اقدام و موضعگیری رئیسجمهور جدید به این سؤالات بیشتر دامن میزد. اینکه سفر مرسی به چین و ایران حاکی از چه رویکردی است؟ چرا رئیسجمهور جدید اولین سفرش را به عربستان رفت؟ آیا مصر قرار است متحدی برای سعودیها باشد؟ رویکرد مصر نسبت به اوضاع سوریه چگونه خواهد شد. آیا قاهره دولت بشار اسد را خواهد پذیرفت؟ آیا قرار است به آرمانهای مقاومت و حمایت از حقوق فلسطینیان پایبند باشد؟
به نظر میرسد این بار نیز شاهد یک تداخل گفتمانی بودهایم. از یک سو شاهد «اسلامگرایی» اخوانی با ریاست آقای مرسی هستیم که به شدت به بشار اسد میتازد و از سوی دیگر، این اسلامگرایان از مقاومت اسلامی فلسطینیان در نوار غزه حمایت میکنند.
این رویکرد به شدت با آنچه پیش از آن به عنوان گفتمان «مقاومت» در منطقه معرفی میشد متفاوت بود؛ چرا که آقای مرسی با چنین موضعگیریهایی به شدت خود را در تقابل با برخی گروههای مقاومت فلسطینی متأثر از نظام سوریه، حزبالله لبنان و همچنین جمهوری اسلامی ایران قرار میداد.
این در حالی است که این بار گفتمان مقاومت از سوی گروههای غیراسلامگرای ناصری در مصر به شدت حمایت میشد؛ گروههایی که این بار بر خلاف رویکرد سکولارشان به شدت از نظام بشار اسد حمایت و از مواضع مرسی انتقاد میکردند.
به نظر میرسد با سرعت بالایی که در تحولات سیاسی مصر شاهد هستیم، باید نسبت به این تغییرات گفتمانی نیز در تحلیلهای سیاسی این کشور حساس بود. هرچند کشور به دلیل گذار از مرحلهی انتقالی، به سوی نوعی ثبات در تعاملات سیاسی پیش خواهد رفت.
با این وجود، به نظر میرسد گفتمانهای غالب در صحنهی سیاسی آیندهی این کشور همچنان بر اساس رقابت بین جریانهای اسلامگرا و سکولار شکل خواهد گرفت؛ امری که به شدت تحولات سیاسی این کشور انقلابی را در سالهای آینده تحت تأثیر قرار خواهد داد.
نوییسنده: محمدرضا عشوری در 91/12/14:: 11:22 صبح
نظر